داستان هیرو :
چه مدت است که او نام خود را فراموش کرده است؟ ذهن از هم پاشیده او دیگر قادر به یادآوری آن نیست. (آموزش هیرو Undying) او تنها قسمت کوچکی از زره جنگی و پرچم ها و سواران ترسناک هم نوع خود را به یاد می آورد.
او یک جنگ را بخاطر می آورد: ترس و درد اینکه دستان رنگ پریده(خون زیادی از دست داده) او از زین اسب او به پایین افتاد.او ترسی را بخاطر می آورد که منشا آن انداختن او و هم رزمانش در گودال خدای مرگ بود در حالی که از درد می نالیدند. آنها سرود مرگ را می شنیدند و به پوچی کشیده می شدند.
در تاریکی مرگ، آنها زمان را فراموش کردند. آنها افکار را فراموش کردند.آنها انسانیت را فراموش کردند. ولی گرسنگی بی پایان هیچ وقت آنها را تنها نگذاشت.آنها با ناخن های از جاکنده شده و دندان های شکسته به جان یکدیگر افتادند.
آموزش هیرو Undying
سپس آن حادثه اتفاق افتاد که در نگاه اول غیر ممکن به نظر می رسید. صدایی ضعیف در مرز ادراک انسان،که یکی پس از دیگری به هم ملحق گشتند صدای موسیقی مرگ تبدیل به نبض تپنده در ذهن او گشت و تمام تفکرات او را از بین برد.پس از اینکه سرود مرگ به طور کامل او را دربر گرفت.
او با آغوش باز خدای مرگ و فنای در راه او را پذیرفت.اما این هبوط چیزی نبود که خدای مرگ Undying را برای آن منظور انتخاب کرد. خدای مرگ اعلام جنگ کرد.او یک هدف برای خود داشت: سرود مرگ را در تمام دنیا گسترش دهد، مردگان را بر علیه تمامی موجودات زنده برانگیزد.
او تبدیل به Undying منادی و قاصد خدای مرگ گشت.او دوباره به زندگانی برگشت و پس از مرگ دوباره نیز دوباره به زندگی برمی گردد.به همین خاطر سرود مرگ هرگز به پایان نخواهد رسید .