داستان هیرو :
چه مدت می گذرد که او به این مقدار نزول کرد؟ او زمانی تازی صحراها بود، رهبر بی رحم انسان ها و حیوانات و هرکجا که قدم می گذاشت ترس بر آنجا حاکم می شد. (آموزش هیرو Luna) اما اکنون او دور از وطن خود می باشد، او که به خاطر گرسنگی و سرگردانی طولانی نیمه مجنون شد و ارتش او زمان طولانی است که مرده اند.
درحالی که او بر لبه جنگلی باستانی ایستاده بود یک جفت چشم درخشان او را در میان شاخه های پیر مد نظر داشت. یک موجود زیبا در عین حال وحشی که به دنبال تهیه غذا بود به او خیره شده بود. بدون ایجاد صدا آن حیوان روی خود را برگرداند و آنجا را ترک کرد.ترس luna را فراگرفته بود.
آموزش هیرو Luna
او خنجر فرسوده و زنگ زده خود را بیرون کشید و به سمت آن حیوان حمله ور شد تا شاید بتواند مقدار کمی از افتخارات گذشته خود را یادآوری کند.اما صید او قابل شکار نبود. او سه بار حیوان را در میان درختان و صخره ها به دام انداخت اما هربار سایه او را می دید که از دست او فرار می کند.اما ماه کامل نور خود را بر جنگل می تاباند و رد پای آن موجود به راحتی قابل ردیابی بود.
زمانی که او به بالای تپه رسید چهره حیوان در زیر نور ماه پدیدار شد درحالی که به نظر منتظر Luna بود.زمانی که Luna خنجر خود را کشید خیوان غرش کنان به سمت او حمله ور شد.مرگ، به نظر میرسید که پس از سالها به سراغ Luna در این سرزمین دورافتاده آمده است.او ایستاد و با آرامش و آمادگی منتظر به آغوش کشیدن مرگ بود. در یک لحظه آن حیوان خنجر را از دستان او گرفت و در جنگل ناپدید شد.
در این حال یک انسان در لباس هود(لباس یک دست که کلاه دارد) به سراغ او آمد.او با احترام به Luna گفت که سلیمینه ، الهه ماه او را انتخاب،راهنمایی و مورد امتحان قرار داده است.ناخواسته او مراسم مذهبی مقدس ماه سیاه، جنگجویان شب نقره ای را انجام داد.
به او دو گذینه برای انتخاب دادند، اینکه به گروه ماه سیاه بپیوندد و در خدمت سلمینه باشد یا اینکه جنگل را ترک کرده و هیچ گاه برنگردد. او یک لحظه هم شک نکرد. او به خدمت الهه ماه در آمد و از گذشته خونین خود توبه کرد و نام جدیدی به نام Luna (ماه) گروه ماه سیاه ، ماه سواران ترسناک که در خدمت محافظت از جنگل های شب نقره ای بودند درآمد.