Some visions are not meant for all to see
برخی از رویاها برای همه منظور نشده است
داستان هیرو :
کرابلوس یک پیامآور مرگ بود—که به نوعی یعنی او برای ثروتمندانی که مشتاق بودند فراتر از پردهی مرگ را ببینند، پیشگویی میکرد. (آموزش هیرو Death Prophet) اما پس از سالها تحقیق و جستجو به نمایندگی از دیگران، او شروع به جستجوی سرنخهایی درباره سرنوشت خودش کرد. وقتی مرگ از آشکار کردن اسرارش سر باز زد، او سعی کرد با زندگی خود بهای آن را بپردازد. اما این بهای نهایی نیز ناکافی بود.
مرگ بارها و بارها او را پس زد و هرگز عمیقترین اسرارش را فاش نکرد. حسادت او شدت گرفت. دیگران میتوانستند برای ابد بمیرند—چرا او نه؟ چرا او باید بارها و بارها به ساحل زندگی بازگردانده شود، آن هم با چنین نظمی خستهکننده؟ چرا او لایق تنها چیزی که همه موجودات زنده به طور طبیعی داشتند، نبود؟ با این حال، کرابلوس دلسرد نشد.
هر بار که از گور بازمیگشت، بخشی از مرگ را با خود میآورد. ارواحی همچون تکههای روح شکستهاش او را دنبال میکردند؛ خونش رقیق و به حالتی شبهروحی تبدیل شده بود؛ موجودات تاریک غروب او را از خود میدانستند. با هر مرگ، او بخشی از زندگیاش را از دست میداد، و به نظر میرسید که پایان او نزدیک است.
آموزش هیرو Death Prophet
با دوبرابر کردن عزمش برای رسیدن به مرگ، و بدون هیچ مشتری جز خودش، کرابلوس با شور و حرارت بیشتری خود را به درون پرتگاه مرگ انداخت، مصمم به تحقق تنها پیشگوییای که از او میگریخت: این که روزی پیامآور مرگ برای همیشه از مرگ بازنگردد.